زهرا بیات | شهرآرانیوز؛ علی صیاد شیرازی سال۱۳۲۳ در روستای کبود گنبد از توابع درگز متولد شد. پساز دریافت دیپلم ریاضی در تهران سال ۱۳۴۲ بود که در آزمون دانشکده افسری پذیرفته و وارد ارتش شد. او تا سال ۱۳۷۸ که به شهادت رسید، اگرچه در مسئولیتهای مختلفی ازجمله فرماندهی نیروی زمینی خدمت کرده بود، همیشه خود را سرباز کوچک اسلام و ایران میدانست. سالروز شهادت سرلشکر علی صیاد شیرازی بهانهای شد تا شخصیت بزرگش را در چند خاطره کوتاه از همرزمانش مرور کنیم. آنچه در ادامه میخوانید میان خاطرات متعدد همرزمان و نزدیکان شهید صیاد شیرازی استخراج شده است.
یک روز در یکی از قرارگاهها صیاد از من پرسید: «فلانی! میزان شرکت رزمندهها در نماز جماعت به چه صورت است؟» گفتم: «اکثر رزمندهها در نماز جماعت ظهر و عصر و مغرب و عشا شرکت میکنند، ولی تعداد شرکتکنندگان در نماز جماعت صبح کم است.» گفت: «به همه اعلام کن که فردا قبل از اذان صبح در حسینیه حاضر باشند.»
صبح همه در حسینیه حاضر بودند که صیاد بلند شد و گفت: «برادران! شما به دستور من که یک سرباز کوچک جبهه اسلام هستم، قبل از اذان صبح در حسینیه حاضر شدید، ولی به امر خدا که هر روز صبح با صدای اذان، شما را به نماز جماعت میخواند، توجه نمیکنید!» این کار خیلی حاضران را تحت تأثیر قرار داد و از آن پس، نمازهای صبح رونق بیشتری گرفت.
مسلم بهادری
در سالهای جنگ، بنیاد شهید به تعدادی از خانوادههای ایثارگران در یکی از شهرکهای تازهتأسیس تهران زمین میداد. دوستان صیاد شیرازی که از نزدیک وضع مالی او را میدانستند، از رئیس بنیاد شهید خواستند به فرمانده نیروی زمینی که جانباز هم بود، قطعهزمینی اختصاص بدهند. رئیس بنیاد هم که از زندگی او بیاطلاع نبود، موافقت کرد. دوستان برای اینکه او را درمقابل کار انجامشده قرار دهند، وام گرفتند و حتی خود نیز پولی فراهم کردند و دستبهکار ساختمانسازی شدند. در نیمهکار صیاد فهمید. چنان عصبانی شد که حتی صدایش میلرزید.
شاهدان ماجرا اذعان میکنند که هرگز او را چنین ندیده بودند؛ حتی برای نخستینبار بر دوست قدیمیاش داد زده بود که «شما چطور توانستید بدون اجازه من دست به چنین کاری بزنید؟» عصبانیتش که فروکش کرد، از آنان عذر خواست. گفت میداند آنان قصد خدمت به او و خانوادهاش را داشتهاند، اما او چنین استحقاقی ندارد.
بعد برای رئیس بنیاد شهید، نامهای نوشت به این مضمون: «اکنون در وضعیتی قرار دارم که احساس میکنم بهازای رسیدن به مسکن، بهای گرانی را دارم میپردازم، آن هم ثمره همه مجاهدتهای فیسبیلاللهی (اگر خداوند آن را تأیید فرماید) که قلبم رضایت نمیدهد چنین شود؛ لذا با توجهبه اینکه خدا میداند، نهتنها خود را لایق چنین عنایاتی از جمهوری اسلامی نمیدانم، بلکه همچنان مدیون هستم و باید تا روزی که نفس در بدن دارم، عاشقانه به اسلام عزیز خدمت نمایم. قاطعانه اقدام فرمایید که ساختمان نیمهکاره مسکن اینجانب را از طرف بنیاد شهید تحویل گرفته و فقط مخارجی را که اضافه بر وام واگذاری (مبلغ چهارصد هزار تومان) هزینه شده است، به ما پرداخت نمایند تا به صاحبانش مسترد نمایم.»
مصطفی کهتری
پیش از عملیات بدر، صیاد نظرش را صریحا گفت که مخالف اجرای آن عملیات است. وقتی طرح ابلاغ شد، صیاد گفت: «از این لحظه که دستور صادر شده است، من از دیگرانی که این طرح را دادند، محکمتر خواهم ایستاد و هیچ تخطیای را هم نخواهم بخشید.» ایشان حقیقتا آخریننفری بود که صحنه عملیات بدر را ترک کرد. میگفت: «میخواهم خدای من و امام من گواه باشند که من فقط نظر کارشناسیام را دادم، اما در اجرا محکمتر از دیگران بودم.» برادر رحیم صفوی خودش شاهد است. لوله تانکهای عراقی دیده میشد و گلولههایش جلو پاهایمان میخورد.
در چنین موقعیتی، بچههای سپاه دو تا قایق تندرو آوردند؛ به آقارحیم و صیاد و جمعی که آنجا بودند، گفتند «سوار شوید، بروید. الان تانکها میرسند. شما باید بروید.» وگرنه اسیر میشدند. صیاد گفت: «من نمیآیم، من جواب امام را چه بدهم؟ من به امام قول دادم تا پای جان در این عملیات بایستم.» فانوسقه صیاد را دوسهنفری گرفتند. صیاد ورزیده بود، ولی سنگین نبود، بلندش کردند و انداختندش توی قایق تندرو. قایق که ۲۰، ۱۵ متر پیش رفت، صیاد خودش را انداخت توی آب و گفت «بروید؛ نگران من نباشید.»
علی آراسته
نیمساعتی بود که جلسه ارزیابی تمام شده بود و افراد رفته بودند. من نیز در اتاق نشسته بودم و یادداشتهایم را مرتب میکردم؛ ناگهان صدای تیمسار به گوشم خورد. به سالن رفتم. سربازی دمپاییبهپا با آستینهای بالازده روبهروی تیمسار ایستاده بود. در یک دستش واکس بود و در دست دیگرش فرچه. تیمسار کمی ناراحت به نظر میرسید. به او میگفت: «نه، پسرم! این کار شخصی است، هر کسی باید کارهای شخصیاش را خودش انجام دهد.» بعد اضافه کرد: «پوتین هیچکس را واکس نزن؛ نه الان، نه هیچوقت دیگر. پوتین هیچکس را واکس نزن.» بعد پیشانی سرباز را بوسید. سرباز ناباورانه تیمسار را نگاه میکرد. به پوتینهای تیمسار نگاه کردم. یکی خاکی بود و یکی واکسزده و تمیز. تیمسار آنها را برداشت و برد داخل اتاق خودش.»
محمد مبارکی
سال۱۳۶۴ طی سفری که به لبنان داشتیم، بهطور غیررسمی میهمان ژنرال طلاس، وزیر دفاع وقت سوریه، در منزلش شدیم. صیاد اصرار داشت که به جنوب لبنان برود و طلاس میگفت خطر دارد و نمیشود. بعد گفت: «شما دوسه روزه آمدهاید؛ اینجا تفریح کنید. حالا که در جنگ نیستید، بروید زیارت. من هم سفارش میکنم شما را به جاهای دیدنی ببرند.» صیاد گفت: «ما زیارت رفتیم. همرزمان من در سپاه و بسیج همه در جنگ هستند و من بنا به اوامر امام و رئیسجمهورم به این سفر آمدهام و الان هم کار سیاسی من تمام شده است.
اگر همین حالا خداوند عمر مرا به پایان ببرد، باید بگویم درحال انجامدادن چه کاری بودم؟ زمانیکه دوستان و فرزندان من میجنگند، بگویم من درحال تفریح در دمشق بودم؟ حالا که نمیتوانم در آنجا بجنگم، اینجا بین رزمندگان شما حضور پیدا میکنم تا اگر لحظهای دیگر در این دنیا نبودم، پاسخی برای حضرت حق داشته باشم.»
ناصر آراسته
در سفر لبنان، در بعلبک به منزل پیرمردی شیعه رفتیم که خانواده اش پنج شهید داده بود. هنگام خداحافظی، پیرمرد دستی کشید روی پوتین صیاد و خاک آن را به صورتش مالید. صیاد خیلی منقلب شد و گفت: «چرا این کار را با من میکنید؟» و دست پیرمرد را گرفت و با اصرار، آن را بوسید.
پیرمرد گفت: «نه میتوانم و نه لایق هستم که بیایم دست و پای امام را ببوسم. میخواهم وقتی رفتید ایران، به امام بگویید که اگر لایق نبودم و نتوانستم بیایم، ولی پای سربازت را بوسیدم.»
صیاد بار دیگر دست ایشان را بوسید. برگشتیم به محل استقرار. من و صیاد هماتاق بودیم. اجازه گرفتم و خوابیدم. او هم رفت نمازی بخواند. حدود یک بعد از نیمهشب بود که بیدار شدم. دیدم در سجده است و بهشدت گریه میکند.
تمام که شد، رو به رویش نشستم و گفتم: «جناب سرهنگ! باید برای من بگویی چرا نماز شب را شروع نکرده، اینقدر گریه میکردی؟» گفت: «آقا دست از سر ما بردار.» آنقدر اصرار کردم تا اشکش جاری شد و چیزهایی با این مضمون گفت: «دیدی پیرمرد با من چه کرد؟ من تا الان فکر میکردم که در مملکت خودم، مدیون مردم خودمان و انقلاب اسلامی هستم، بلکه هر جایی در این دنیا مظلوم و شیعه و مسلمانی هست، به او مدیون هستم.
هرجا کسی علیه ظلم میجنگد، من باید حضور پیدا کنم، من به او مدیونم. هر مظلومی که دارد میجنگد، من به او مدیونم. گریه من استغفار به درگاه حضرت حق بود. گریهام از این است که من در کشور خودم، طوری که مقبول ذات خداوند باشد، قادر به انجام تکالیفم نیستم. چگونه میتوانم در جاهای دیگر انجام وظیفه کنم. من که قادر نیستم هر جایی که جنگی هست، حضور پیدا کنم و هر جایی که مظلومی هست، دینم را به او ادا کنم، چارهای غیر از استغفار به درگاه خدا ندارم. کار من امشب استغفار بود که خدایا مرا ببخش. من از انجام وظیفهام در جمهوری اسلامی عاجزم؛ چگونه میتوانم در جاهای دیگر دینم را ادا کنم؟»
ناصر آراسته
در سالهای دشوار جنگ، بهخصوص نبردهایی که در کردستان داشت، وقتی مشکلات و نارساییها و نامهربانیها بر او چیره میشدند، میرفت خدمت حضرت امام. خودش میگفت: «هر وقت نزد امام میروم، خیلی حرف و مشکل دارم که بازگو کنم، اما وقتی شخصیت با ابهت و قاطع ایشان را میبینم، همه آنها فراموشم میشود. با خودم میگویم تو سردار چنین امامی هستی که آمریکا را به زانو درآورده است؟ آن وقت تو به این راحتی پا پس میکشی؟»؛ لذا میگفت فقط زیارت امام برایم کافی است تا همه مشکلات را حلشده ببینم.
بهروز امامی
خداوندا! این تو هستی که قلبم را مالامال از عشق به راهت، اسلامت، نظامت و ولایتت قرار دادی.
خدایا! تو خود میدانی که همواره آماده بودهام آنچه را که تو خود به من دادی، در راه عشقی که به راهت دارم، نثار کنم. اگر این نبود، آن هم خواست تو بود.
پروردگارا! رفتن در دست تو است؛ من نمیدانم چه موقع خواهم رفت، ولی میدانم که از تو باید بخواهم مرا در رکاب امام زمانم (عج) قرار دهی و آنقدر با دشمنان قسمخوردهات بجنگم تا به فیض شهادت برسم. از پدر و مادرم که حق بزرگی بر گردنم دارند، میخواهم که مرا ببخشند؛ من نیز همواره برایشان دعا کردهام که عاقبت به خیر شوند. از همسر گرامی و فداکار و فرزندانم میخواهم که مرا ببخشند که کمتر توانستهام به آنها برسم و بیشتر میخواهم وقف راهی باشم که خداوند متعال به امت زمان ما عطا کرد.
بخشی از وصیتنامه
شهید سپهبد علی صیاد شیرازی سوار بر بالگرد در حال گشتزنی هوایی
شهید سپهبد علی صیاد شیرازی دریکی ازجلسات تشریح عملیاتهای دوران دفاع مقدس
شهید سپهبد علی صیاد شیرازی درکنارسرداران محسن رضایی وغلامعلی رشید درحاشیه یکی از بازدیدها از یگانهای نظامی
شهید سپهبد علی صیاد شیرازی در معیت رهبر معظم انقلاب درحاشیه یکی از بازدیدهای ایشان از یگانهای ارتش جمهوری اسلامی ایران
صیاد شیرازی در حاشیه یک برنامه مستقیم تلویزیونی
شهید سپهبد علی صیاد شیرازی در حال اقامه نماز در یکی از مراسم جشن تکلیف نوجوانان